- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عارفی خوش گفت با مردی بخیل: ای بدست ناجوانمردی ذلیل
2 تا بخیلی چون زنان بی زهره ای دایم از وصل خدا بی بهره ای
3 وصل او در بذل جانست، ای علیل دور ازین دولت بود مرد بخیل
4 چون ز دستت بر نیاید نان دهی پای بر سر همچو مردان کی نهی؟
5 ای دل، از هستی بجان جویای او «لن تنالوا البر حتی تنفقوا»
6 روزی از بخلت نمی گردد زیاد جان مکن در بخل چندینی زیاد