کمانداری که نتواند کشیدن از آشفتهٔ شیرازی غزل 19

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

کمانداری که نتواند کشیدن کس کمانش را

1 کمانداری که نتواند کشیدن کس کمانش را مرا سینه هدف گردیده تیر امتحانش را

2 بود در کاروان مصر گر پیراهن یوسف سزد جا دیده یعقوب گرد کاروانش را

3 ننوشم آب از کوثر نجویم چشمه حیوان به کام دل ببوسم گر شبی شیرین‌دهانش را

4 اگر نه کوی سیمین سرین آویزه‌اش بودی ز موی فرق کی فرقی بدی موی میانش را

5 کهن نخلم شود برنابرم از خاربن خرما اگر پیرانه‌سر خدمت کنم نخل جوانش را

6 بپیش قاضی و مفتی به خون خود دهم فتوی که نتواند بگیرد در قیامت کس عنانش را

7 به جای ناله و زاری کند از سرو بیزاری اگر قمری ببیند در چمن سرو چمانش را

8 بد عهد و پیمان را نشاید وصل جانان را کند هرکس دریغ اندر طریق عشق جانش را

9 دل آشفته بیرون کن ز چین و زلف و خوش بنشین بگو این نکته در گوش آن حریف نکته‌دانش را

عکس نوشته
کامنت
comment