1 آرام ز جانِ حاضرم میبینم جنبش ز دلِ مسافرم میبینم
2 چندان که سلوک میکنم در دل خویش نه اولِ خود نه آخرم میبینم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 یکی پرسید از ابلیس ناگاه که چونی این زمان با لعنت شاه
2 که شاهت میکند لعنت دمادم چرا سجده نکردی بهر آدم
1 یکی پیری چو ماهی یک پسر داشت که با روی نکو خُلق و هنر داشت
2 پدر کو را چنان پنداشته بود حساب از وی بسی برداشته بود
1 چنین گفتست آن پیرپر اسرار که نه گم میشوی تو نه پدیدار
2 اگر چون عرش اعلاگردی از عز بهیچت برنمیگیرند هرگز
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **