1 بگذر زمکان و کون عالم به طلسم وز هستی لامکان تصوّر کن قسم
2 چون می شاید گذشتن از جوهر و جسم قانع مشو از معرفت ذات به اسم
1 جز نیستی تو نیست هستی به خدا ای هشیاران خوش است مستی به خدا
2 گر بت زبر ای حق پرستی روزی حقّا که رسی زبت پرستی به خدا
1 آنجا که نه پیدا نه نهان در گنجد کی داعیهٔ سود و زیان در گنجد
2 اما چو گناه عاصیان عفو کنند باشد که رهی در آن میان در گنجد
1 چون سرّ قدر طعمهٔ ابدال شود آن جملهٔ قال و قیل پامال شود
2 هم مفتی شرع را جگرخون گردد هم قاضی عقل را زبان لال شود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به