-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهر خون ریز دلم، ترک کمان ابروی من راست چون تیر آمد و بنشست در پهلوی من
2 شب دل گم گشته می جستم بگرد کوی او گفت: ای بیدل، چه میجویی بگرد کوی من؟
3 پیش و پس تا چند در روی رقیبان بنگری؟ روی ایشان را مبین، شرمی بدار از روی من
4 از تو این قیدی که من دارم، خلاصی مشکلست کز خم زلف تو زنجیریست بر هر موی من
5 چشمت از مستی فتد هر گوشه ای، در حیرتم زین که هرگز گوشه چشمت نیفتد سوی من
6 چین ابروی تو نتوانم کشیدن بیش ازین کز کمانت عاجز آمد قوت بازوی من
7 با تو چون گوید هلالی: ظلم و بدخویی مکن هر چه میخواهی بکن، ای ظالم بدخوی من