1 بهر تو این خجستهکتاب آورد نشاط چون یار مهربان که به دلداده میرسد
2 گنجینهای ز معتمدالدوله مانده باز گنج پدر به زاده آزاده میرسد
1 حال تو روشن است دلا از ملال تو فریاد از دلی که نسوزد به حال تو
2 ای نوشلب که بوسه به ما کردهای حرام گر خون ما چو باده بنوشی حلال تو
1 تا قیامت میدهد گرمی به دنیا آتشم آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم
2 شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم
1 من نگویم ترک آیین مروت کن ولی این فضیلت با تو خلق سفله را دشمن کند
2 تار و پودش را ز کینتوزی همیخواهند سوخت هرکه همچون شمع بزم دیگران روشن کند