- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زحال من چسان آگاه گردد شوخ خودکامم که قاصد را بلب ماند نی شد ناله پیغامم
2 چنان سیل سرشکم کرده طوفان در شب هجران که موج اشک شد انگشت حیرت بر لب بامم
3 بحسرت بگذرانم بسکه دور از شکرین لعلی نگین دان چشم پرخونی شود از پهلوی نامم
4 بجسم نازکش ترسم که سنگینی کند جویا قبا از نکهت گل گر کند در بر گل اندامم