هر آن تنی که گرفتار پیرهن باشد از سعیدا غزل 278

هر آن تنی که گرفتار پیرهن باشد

1 هر آن تنی که گرفتار پیرهن باشد چو مرده ای است که او زنده در کفن باشد

2 گل از طراوت آب و هواست خندان روی شکفتگی نه به اندازهٔ چمن باشد

3 میان نفس [و] خرد گفتگوی ملک وجود همان حدیث سلیمان [و] اهرمن باشد

4 دل مرا سخن عشق زنده ساخته است نمیرد آن که دلش عاشق سخن باشد

5 چو آفتاب سیه قطعه ای است از شب تار هر آن دلی که گرفتار جان و تن باشد

6 ز بسکه از دل و جان دوستم به خلق خدا محب خویش سعیدا رقیب من باشد

عکس نوشته
کامنت
comment