1 هر کارد که از کشتهٔ خود برگیرد و اندر لب و دندان چو شکر گیرد
2 گر باز نهد بر گلوی کشتهٔ خود از ذوق لبش زندگی از سر گیرد
1 هر گه که تو نعل اسب دیگران بندی داغی دگرم بر دل حیران بندی
2 قربان شومت پیش چو بر … وز کیش بر آیم چو تو قربان بندی
1 جانانه هر آن کس که دی خوش دارد جان .... بیدلان مشوش دارد
2 زنهار ز آه من بیندیش که آن دوریست که زیر دامن آتش دارد
1 این اشک عقیق رنگ من چون بچکد آب از دل سنگ و چشم گردون بچکد
2 چشمم چو ز تو برید ازو خون بچکید شک نیست که از بریدگی خون بچکید