1 انوری را ز حرص خدمت تو چون بر آتش بود قدم پیوست
2 نتواند که زحمتت ندهد گاه و بیگه چه هوشیار و چه مست
3 هست اینک ندیم حلقهٔ در ای جهان بر در تو بارش هست
1 ای کرده خجل بتان چین را بازار شکسته حور عین را
2 بنشانده پیاده ماه گردون برخاسته فتنهٔ زمین را
1 بیمهر جمال تو دلی نیست بیمهر هوای تو گلی نیست
2 بگذشت زمانه وز تو کس را جز عمر گذشته حاصلی نیست
1 چون نیستی آنچنان که میباید تن در دادم چنانکه میآید
2 گفتی که از این بتر کنم خواهی الحق نه که هیچ درنمیباید