آن لعبت کشمیر و از مسعود سعد سلمان قصیده 141

1 آن لعبت کشمیر و سرو کشمر چو ماه دو هفته درآمد از در

2 با زیور گردان کارزاری با مرکب تازی و خنگ زیور

3 در زلف دوتایش جمال پیدا در چشم سیاهش دلال مضمر

4 سینه ش چو ز سیم سپید تخته جعدش چو ز مشک سیاه چنبر

5 بنشست چو یک توده گل به پیشم بربود دل من بدان دو عبهر

6 گفتا که همایونت باد و فرخ این عید و صد عید و جشن دیگر

7 بخت تو چو نام تو با سعادت روز تو چو رخسار من منور

8 گفتم که بوم با سعادت و عز با دولت و اقبال و نصرت و فر

9 آن بنده که هر روز بامدادان بوسد ز می قصر شاه صفدر

10 محمود شهنشاه سیف دولت تاج سر شاهان هفت کشور

11 آن شاه مظفر امیر غازی فرزند شهنشاه ابوالمظفر

12 در دولت عالی چو روح در تن در ملکت باقی چو عقل در سر

13 ای دست بزرگی تو نهاده بر تارک دولت ز عدلت افسر

14 ای کشتی خشم تو را همیشه حلم تو به دریای عفو لنگر

15 بر کف تو فرضست مال دادن زیرا که شدست از سخا توانگر

16 با عز کف تو بیافت باده چون روی ولی تو گشت احمر

17 تا زر بر تو خوار دید خود را چون روی عدوی تو گشت اصفر

18 مؤمن ز حسام تو گشته ایمن کافر ز سنان تو برده کیفر

19 گردون به بر همت تو مرکز دریا به بر کف تو چو فرغر

20 هر خامه که نامت نبشت خواهد بدود به سر و دیده روی دفتر

21 هر خطبه که نام تو برد روزی گردون شود از افتخار منبر

22 گویی که قضا را خدایگانا با خنجر تو کرده اند همبر

23 هر جا که قضا رفت خنجر تو آنجا برسد با قضا برابر

24 از بس که بر او مهر نصرت تست ماننده کان گشت پر ز گوهر

25 وز بس که بر او فتح داده بوسه رویش همه شد سر به سر مجدر

26 شاها تو سلیمان روزگاری مرغان تو تیرهای با پر

27 چون باد تو را مرکبان تازی با باد همه همعنان و همبر

28 آمد ملکا عید و رفت روزه بنشین به مراد و بخواه ساغر

29 در دولت و اقبال باش دایم بگذار جهان و ز جهان بمگذر

30 میمون و همایونت عید تازی عید رمضان و سنت پیمبر

31 مقبول کناد از خیر و طاعت روزی ده خلق ایزد اکبر

32 بادات مصون بقای دولت تا هست همیشه فلک مدور