-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عنان شکوه را در بزم او دست ادب پیچد ز خاموشی زبانم پای در دامان لب پیچد
2 درازی سر افسانه ی کلکم همان باقی ست سخن را گرچه برهم، همچو دستار عرب پیچد
3 نمی دانم که کار [دل] کجا خواهد رسید آخر به خودتاکی [چنین] چون زلف خوبان روز و شب پیچد؟
4 تن رنجورم از بیم فراموشی دم مردن ز هر رگ رشته ای چون شمع بر انگشت تب پیچد
5 عجب دارم که روی لطف از آیینه هم بیند ز هرکس آن نگار تندخو روی غضب پیچد
6 ز آزادی سلیم از خود برآور نام چون عنقا چه پرواز آید از مرغی که در دام نسب پیچد