1 آنکو گوید هست قضا تیشه من یک شاخ نتابد زدن از بیشه من
2 اندیشه شده ست از جهان پیشه من کس را نبود طاقت اندیشه من
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا
2 بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا
1 مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب
2 ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب
1 چون چرخ قادر آمد و چون دهر کامگار خسرو علاء دولت سلطان روزگار
2 مسعود پادشاهی کاندر جهان ملک هست از ملوک گیتی شایسته یادگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به