اندرین فترت برآمد از ملک‌الشعرا بهار منظومه‌ 3

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

اندرین فترت برآمد رایت سالار زند

1 اندرین فترت برآمد رایت سالار زند مملکت را کرد مستخلص پس از پیکار چند

2 بود سلطانی کریم و شهریاری هوشمند دوحهٔ نیکی نشاند و ریشهٔ زشتی بکند

3 پایگاه ملک را بنهاد بر چرخ بلند خسروان را شاید از رفتار او گیرند پند

4 بس که بد راد و فروتن‌، شه نخواندی خویش را خود وکیل زیردستان نام راندی خویش را

5 کشور اندر عهد او آسایش و آرام یافت زیردستان را به نیکی کام داد و کام یافت

6 چون حسن شاه قجر مازندران را رام یافت خان زند از او شکستی سخت بدفرجام یافت

7 حیله‌ها انگیخت چون خود را به بند و دام یافت تا که کار دشمن از تدبیر او انجام یافت

8 خود سر قاجار سر ببریده بود زان دار و گیر نیز فرزند و کسانش زان میان گشتند اسیر

9 الغرض با زیردستان گشت چندان سازگار کان نتاند مهربان مادر به طفل شیرخوار

10 شب شدی بر بام و افکندی نظر بر هر کنار گر نشان عیش جستی شکر کردی بیشمار

11 ور نشان بانگ و رامش کم شنیدی شهریار ناسزا گفتی بسی بر پاسبانان دیار

12 تا چه کردستید با مردم ز زشتی و بدی کامشب از آنان نیاید بانگ عیش و بیخودی

13 خود شبی بزمی بپا کرد از زنان ماهرو دید یک تن زان میان افکنده چین اندر برو

14 گفت این از چیست‌؟ گفت ای شهریار کامجو کرده با من چند گه سبزی فروشی دل نکو

15 نیز من امشب قرار وصل دادستم بدو چون حدیث او به پایان رفت‌، شاه نیکخو

16 گفت کان زن را همان دم با می و اسباب نوش چاکران بردند اندر خانهٔ سبزی‌فروش

17 با چنین آبادی ملک و خوشی و کر و فر با خودآرائی و آرایش نبود او را نظر

18 جامه‌ای از پنبه بودش هر دو رویه آستر وآن هم آرنجش همیشه پینه‌دار و نیمه‌در

19 لیک گاه جود و بخشش داشت در پیش نظر سنگ را همتای گوهر خاک همسنگ زر

20 هم ازین‌ احسان و جود آنگه که رخ بر خاک سود در درون مخزنش جز هفت بدره زر نبود

21 باری اندر ملک داری درّ عدل و داد سفت هم به نام نیک‌، تخت و تاج را بدرود گفت

22 جانشینان ورا شد جهل و استبداد جفت طالع بیدارشان از جهل و استبداد خفت

23 صرصر بیدولتی‌شان خرمن آمال رفت پس گل قاجاریان ازگلشن عزت شکفت

24 لیک نام زند را بنمود درگیتی بلند پهلوان شیردل لطفعلی خان میر زند

25 بر در شیراز با خلقی گران میر دلیر تاخت بر لشکرگه آقا محمد خان چو شیر

26 مهتر قاجار مردی کرد و باز استاد دیر زین ثبات و پردلی شد بر امیر زند چیر

27 جنگ‌ها کردند تا شد روزگار از جنگ سیر پهلوان زند آمد عاقبت زین جنگ زیر

28 گشت صیت دولت آقا محمد خان بلند کرد گیتی دولت پیشینیان را ریشخند

29 اوست اندر پادشاهی مغز و اینان جمله پوست یک تن ازاینان اگر شایان تحسین است اوست

30 بی‌دورنگی بد، به ‌دشمن ‌دشمن ‌و با دوست‌ د‌وست آفرین بر شهریاری کاینش طبع و اینش خوست

31 گاه کوشش راست گفتی ساخته از سنگ روست گاه تدبیر آنچه گفتی خلق گفتندی نکوست

32 از پس مرگ خدیو زند از شیراز تاخت شد سوی مازندران و نوبت شاهی نواخت

33 فرقهٔ قاجار از جان بندهٔ درگه شدند مردم کوه پتشخوارش ز جان همره شدند

34 الغرض نیمی ز ایران بندگان شه شدند دشمنان خانگی چون زین خبر آگه شدند

35 جنگجویی را همه تن سوی میدانگه شدند لیک در میدان آن شیر ژیان روبه شدند

36 بر خوانین و رجال زند یک یک چیره شد روز بدخواهان ز نور رای پاکش تیره شد

37 باری او را بود در شاهی دو خوی ناپسند خست بسیار و بی‌انصافی بالابلند

38 نیمهٔ مردان کرمان را به خواری چشم کند دخترانشان را به ذل بردگی اندر فکند

39 پس بکندش چشم و آوردش به ری بسته به‌بند راند حکمی زشت بر لطفعلی خان. شاه زند

40 در ری آن شهزادهٔ آزاده را بر دارکرد خویش را نزد جوانمردان گیتی خوار کرد!

41 میرزا شهرخ که بود اندر خراسان حکمران پور نادر شه بد و بودش جواهرها نهان

42 بود نابینا و شد تسلیم خاقان جهان وز شکنجه مرد مسکین‌، اینت خصمی بی‌امان

43 شد به رزم روسیان زآن‌ پس سوی تفلیس‌، خان گنجه و تفلیس بستد شد سوی شوشی روان

44 وز خراسان گنج‌های نادرش آمد به‌ دست نیز از تاراج گرجستان فراوان طرف بست

45 اندر اردوگاه پیرامون شوشی نیمشب کرد از دو خادم دیرینه خربوزه طلب

46 بهرش آوردند و شه بنمود بر آنان غضب کفت ازین خربوزه خوردستید بی‌شرط ادب

47 بامدادان چشم‌هاتان برکنم تا زان سبب عبرت افزایید زیرا عبرت افزاید تعب

48 وان دواش از بیم جان کشتند نزدیک سحر خست و بی‌رحمی آری این‌چنین بخشد ثمر!

49 شد سپس فتحعلی شه اندر ایران پادشا بود سلطانی رحیم و شهریاری با حیا

50 لطف‌ها فرمود بر فتحعلی خان صبا شعر و صنعت یافت از تشویق او قدر و بها

51 هم در آن ایام جنگ روس و ایران شد بپا انگلیسان وعده‌ها کردند بی‌شرط وفا

52 چند منصب‌دار در افواج ایران داشتند جنگ چون پیش آمد آن اشخاص را برداشتند

53 بست ناپلیون با فتحعلی عهد وداد زان بریتانی به بیم افتاد و برگشت از عناد

54 بست با قیصر، علی‌رغم بناپارت اتحاد کرد اندر بارهٔ قفقاز وگرجستان فساد

55 نیز با فتحعلی شه دم زد از صلح و سداد زان میان فتحعلی شه کرد بر وی اعتماد

56 شد در آن هنگام ناپلیون اول از میان گشت ایران زان سپس جولانگه بیگانگان

57 روس با ما جنگ کرد و در گلستان عهد بست لیک ناگه عهدهای بسته را در هم شکست

58 حمله بر تبریز کرد و داد جنگی تازه دست عاقبت در ترکمان‌چایی ز نو پیمان ببست

59 وآن قرار جابرانه همچنان برجای هست چند شهر از ما گرفت و نام ما را کرد پست

60 لیک شد قیصر ضمین کز بعد مرگ پادشاه خسروی عباس و آلش را بود بی‌اشتباه

61 شاه‌عباس از پس آن عهد و پیمان خوار شد نایب شه بود لیکن راندهٔ دربار شد

62 متهم شد در شکست روس و بی‌مقدار شد در خراسان رفت و آنجا زاندهان بیمار شد

63 خاک طوس از آن قد بالنده برخوردار شد شاه هم در اصفهان از زندگی بیزار شد

64 از پس فتحعلی شه‌، شه‌محمد شاه گشت مر علی‌شه را ز شاهی دست و دل کوتاه گشت

65 جانشین بد شه محمد زادهٔ عباس شاه زانکه عهد روس و ایران بد بر این معنی گواه

66 لیک فرزندان شه بودند اندر اشتباه هریکی خود را شهی خواندند با خیل و سپاه

67 ظل سلطان شد علی‌شاه و به‌ری برشد به گاه جانشین بیرون از آذربایجان شد کینه‌خواه

68 همره قائم مقام آمد سوی ری با شتاب کشت تسلیم برادرزاده‌، شاه نیم‌خواب

69 زادگان شاه ماضی هر یکی شاهی بدند هر یکی در ملک چون شیر دژآکاهی بدند

70 لیک با تهدید قیصر جمله روباهی بدند مر محمد شاه را خدام همراهی بدند

71 تابع استاره کشته ارچه خود ماهی بدند در بر قائم مقامش عبد درگاهی بدند

72 فخر ایران و فراهان خواجه بوالقاسم وزیر آنکه کلکش وحشیان رارام کردی با صفیر

73 خواجه‌بوالقاسم به کار روس و ایران دست داشت در منظم کردن ایران بسی همت گماشت

74 در فن انشا ز نو تخمی به باغ فضل کاشت شعر را نیکو سرود و نامه را نیکو نگاشت

75 در امور ملک رایات اولی‌الامری فراشت زان سبب افکار دربار شه از وی روی کاشت

76 در نگارستان به ناحق کشته شد قائم‌مقام حاجی میرزا آقاسی آن جاه و مقام را یافت

77 میرزا آقاسی اندر فتح اقلیم هرات جنب‌ و جوشی کرد لیکن پیش آمد مشکلات

78 ساخت بهر خود ضیاع وافر از ملک و قنات دست و پایی کرد تا شه را پدید آمد وفات

79 ناصرالدین‌شه بری رخ کرد چون شد شاه مات بود همراهش وزیری داهی و عالی صفات

80 میر نام آور تقی خان آن وزیر بی‌نظیر کش اتابک شد لقب زان‌پس که بد میرکبیر

81 چون که ناپلیون به‌سوری «‌سن هلن‌» شد رهسپار بسته شد اندر اروپا عهدهای استوار

82 یافت لوی هجدهم بر مسند شاهی قرار اختلافات اروپا ختم شد یک روزگار

83 وز دگر سو جنبش علمی به عالم یافت بار لیک ایران بود غرق خواب جهل و اضطرار

84 درکناری اوفتاده سست و غافل زین امور انگلیس و روس بر وی چیره از نزدیک و دور

85 مردم هشیار دنیا در خیال سروری روز و شب مستغرق تدبیر و حیلت گستری

86 گرم نشر صنعت و علم و رعیت‌پروری بهر کالای وطن در جستجوی مشتری

87 در نهان ستوار کرده پایهٔ جنگ‌آوری لیک ایران زندگانی را شمرده سرسری

88 گه فریب روس خورده گه فریب انگریز تاگذشت آن فرصت عالی به کجدار و مریز

89 ناصرالدین شه جوانی بود نادانسته کار مهد علیا مادرش درکارها دایر مدار

90 مردم دربار هر یک ناکسی مردم‌شکار بود تنها صدر اعظم در پی اصلاح کار

91 فکرتش آن بود تا با روسیان آید کنار وز هری آرد به کف تا غزنی و تا قندهار

92 روس و ایران متحد در آسیا جولان کنند انگلیسان رابرون از خاک هندستان کنند

93 اندرین فکرت وزیر شه میان را تنگ بست ریشهٔ بیداد کند و گردن رشوت شکست

94 دزد و جاسوس‌ و سخن‌چین ز احتسابش گشت‌ پست جمع و خرج ملک را تنظیم داد آن حق‌پرست

95 سخت بگرفت اقتدارات پراکنده به دست لیک غافل بود کاو را در پی است آن پیل مست

96 پیل هندستان بلی دنبال کرد آن شیر را تا به کاشان سرخ کرد از خون او شمشیر را

97 مادر شه با دگر درباریان شوربخت همره بیگانگان گشتند و کوشیدند سخت

98 شاه را دادند بیم از انتقال تاج و تخت چاه چربک خورد و بنهاد اره بر پای درخت

99 خواجه‌شدخلوت گزین‌،و‌ آخر به کاشان برد رخت شد دل دانشوران اندر فراقش لخت لخت

100 پس به امر شاه دژخیمی پی اهلاک او رفت و در گرمابهٔ فین ریخت خون پاک او

101 از پس مرگش در ایران فکر نام و ننگ مرد خون او گفتی که نقش عزت از ایران سترد

102 ماند ایران در شمر همباز کشورهای خرد انگلیس و روس از آن‌ ساعت در ایران دست برد

103 قدرت همسایگان یکسان گلوی ما فشرد گشت برپا فتنهٔ ایلات ترک و لر و کرد

104 مرکزیت رفت و هر سو والی و شهزاده‌ای برده اقطاعی و مردم را به غارت داده‌ای

105 ما و ژاپن همسفر بودیم اندر آسیا او سوی مقصد شد و در نیمه‌ره ماندیم ما

106 ملک آلمان را منظم ساخت بیزمارک از وفا خورد ناپلیون سوم زو شکست اندر وغا

107 پهنهٔ آمریک شد میدان هر زورآزما هرکسی کرد از برای خود به‌نوعی دست و پا

108 کار علم و اختراع اندر جهان بالا گرفت غیر ایرانی که در کنج قناعت جا گرفت

109 جنبش ملی بمرد اندر دل ایرانیان فکر بسط و ارتقاء عسکری رفت از میان

110 بود ایران امن و دولت خفته اندر پرنیان چون کسی کاو خسبد اندر بیشهٔ شیر ژیان

111 علم تاریخ و ادب را گشت بازاری عیان هم اصول و حکمت و فقه و معانی و بیان

112 فقه را بس شافعی و بوحنیفه شد پدید وز ادب بس جاحظ و بس انوری گردن کشید

113 خودکرفتم شافعی و بوحنیفه زنده گشت یا سخن چون روزگار انوری ارزنده گشت

114 چیست حاصل گرنه بیخ فقر و ذلت کنده گشت بخت کشور شد سیه‌ چون ‌رخت لشکر ژنده گشت

115 شه که در معنی بر شاهان عالم بنده گشت معنویت نیست در ملکش وگر پاینده گشت

116 خود تناسب شرط باشد در جهات همسری واین تناسب از میان گم شد به عهد ناصری

117 گر تناسب را بگیریم از ملوک غزنوی ناصرالدین شه به مشرق بوده سلطانی قوی

118 صاحب تدبیر و عزم و رای و طبع مستوی جمع در وی جمله آداب و صفات خسروی

119 کشورش ز امن و رفاه و علم و صنعت محتوی در قضایا کرده از فکر عمومی پیروی

120 ور قیاس از عهد بیزمارک و گلادستون کنیم از سر انصاف باید مدح را وارون کنیم

121 این شنیدم کز پس سی سال شاهی گفت شاه کای دریغا از چه رو کردم اتابک را تباه

122 باد بر زخمش پس از سی سال خو‌رد و کرد آه وز حدیث بی‌وزیر یک گشت خستو بر گناه

123 یافت کز بیزمارک‌، زی پاریس برد آلمان سپاه و انگلستان از وزیران‌، زد به مرز هند راه

124 لیک در ایران وزیران قصد جان هم کنند هر به روزی چند سور ملک را ماتم کنند

125 شد فراهانی تباه و گشت اتابک ناپدید بر سپهسالار هم از مفسدان آفت رسید

126 دیر شد هنگام اصلاحات و شد مویش سپید گشت از درباریان سفله یکسر ناامید

127 در سیاست چاره‌ای جز روز طی کردن ندید دست از مرو و هرات و خیوه و اترک کشید

128 محنت نادانی درباریان کردش زبون ساخت بهر رفع حاجت جامع دارالفنون

129 در مسیل مسکنت بغنود و چندی برگذشت سر ز جا برداشت آن‌ساعت که ‌آب از سرگذشت

130 قسمتی از روزش اندر حاجت کشور گذشت باقی اوقات او در زین و در بستر گذشت

131 وز پی گردش یکی سوی اروپا برگذشت ماندش از پنجاه ساله خسروی این سرگذشت

132 تا به شه عبدالعظیمش راند دژخیم قضا وز قضا گشت اندر آنجا کشته تیر رضا

133 مرگش آغاز غمان دورهٔ قاجار شد واز قضا تاریخ مرگش هم «‌غم بسیار» شد

134 شه مظفر اندکی از ملک برخوردار شد زانکه او هم ز اول شاهنشهی بیمار شد

135 انقلاب فکری اندر عهد او برکار شد جلسه‌ها ایجاد گشت و فکرها بیدار شد

136 اختر سعد دموکراسی ز مغرب بردمید پرتو آن اختر از مغرب سوی مشرق رسید

137 از فرنگ آمد به ایران طرفه‌های رنگ‌رنگ شاه را مجذوب کرد آوازهٔ شهر فرنگ

138 زی فرنگستان سه کرت شاه ایران راند خنگ خواست تا ایران شو‌د همچون فرنگستان قشنگ

139 زان سبب کرد از اجانب قرض‌هایی بیدرنگ شد خریداری از آن زر اندکی توپ و تفنگ

140 مابقی صرف هوس‌های شه و دربار شد وانهمه وام گران بر دوش ایران بار شد

141 تلگراف اندر زمان ناصرالدین شد درست پس مظفر شاه گمرک را نمود اصلاح و پست

142 مردم از بلژیک آورد و به کار انداخت چست با اتابک داد او کار صدارت را نخست

143 پس امین‌الدوله را آورد و ز او اصلاح جست لیک با دربار فاسد کی شود کاری درست

144 باز اتابک آمد و رفت و بتر شد کارها چون که عین‌الدوله آمد بسته شد بازارها

145 کر و فری کرد عین‌الدوله اندر کار ملک لیک از آن پیچیده تر شد عقده دشوار ملک

146 کی به زور هایهو رونق پذیرد کار ملک کی شود ادبار ملک اصلاح از دربار ملک

147 شاه خود بیمار و مانده بی‌دوا بیمار ملک رشوت و تزویر و دزدی رایج بازار ملک

148 این‌چنین ملکی پریشان مانده دور از قافله کی شود اصلاح با صوم و صلاه نافله

149 رفته رفته شد ز عین‌الدوله دل‌ها پرگزند در مجالس گفتگوها شد برضدش بلند

150 کرد عین‌الدوله جمعی را ز دانایان به بند چند تن را در کلات و اردبیل اندر فکند

151 تاجران هم رنجه از لَت خوردن تجار قند زین سبب بازارها شد بسته زین آزار چند

152 مسجد جامع پر از غوغا و پر هنگامه شد بر در مسجد سپه بر قصد جان عامه شد

153 سیدی شد کشته وز غوغاییان فریاد خاست مرد و زن از بارگاه شه‌مظفر دادخواست

154 لیک عین‌الدوله اندرکار خود استاد راست گفت باید کاقتدار پشه را از باد کاست

155 پادشه گفتش که دربار شهنشه داد جاست مرجع خلقست اگر هفتاد اگر هشتاد پاست

156 گفت عین‌الدوله با سلطان که الملک عقیم عاقبت رفتند مردم سوی شه عبدالعظیم

157 سیّد آزاده عبدالّه که بود از بهبهان همچنین سید محمد عالم بسیاردان

158 با دگر دانشوران و فاضلان و عالمان جملگی گشتند سوی مسجد جامع روان

159 گشت در ری انقلابی آشکار اندر زمان هرج و مرج افتاد در بازار و برزن ناگهان

160 کرد نصرالسلطنه با مردم بازار جنگ بر در مسجد به مردم کرد شلیک تفنگ

161 هیئت روحانیان رفتند از ری سوی قم تا که از این ملک فرمایند هجرت کلهم

162 صدر اعظم کرد با مردم ز هر سو اشتلم لیک گفتش جنبش ملی که‌، هان ای خواجه قم‌!

163 طبل آزادی کشید آواز چون رویینه خم خلق باز آمد ز شه عبدالعظیم و شهر قم

164 گشت صادر دستخط شه در اصلاح امور از قضا «‌عدل مظفر» گشت تاریخ صدور

165 گشت عین‌الدوله از کار صدارت برکنار از پس او شد مشیرالدوله را آغاز کار

166 داد بر مشروطه فرمان خسرو والاتبار منتخب شد مجلس شوری در اول روزگار

167 یافت قانون اساسی در ولایت انتشار انجمن‌ها گشت برپا در همه شهر و دیار

168 اندر آن هنگام فرمان یافت شاه دادگر تاج و تخت ملک را بگذاشت از بهر پسر

169 اینهمه آثار شاهان خسروا، افسانه نیست شاه را شاها، گزیر از سیرت شاهانه نیست

170 خسروی اندر خور هر مست و هر دیوانه نیست مجلس‌افروزی‌ز شمع‌است آری از پروانه نیست

171 اینک اینک کدخدایی جز تو در این خانه نیست خانه‌ای چون خانهٔ تو خسروا ویرانه نیست

172 خیز و از داد و دهش آباد کن این خانه را واندک اندک دور کن از خانه‌ات بیگانه را

عکس نوشته
کامنت
comment