1 اندر غم تو نگار، همچون نارم میسوزم و میسازم و دم برنارم
2 تا دست به گردن تو اندر نارم آکنده به غم چو دانه اندر نارم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
2 بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد برای ما لب نوشین شکر افشانش
1 دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات
2 از خانقاه رفته، در میکده نشسته صد سجده کرده هر دم در پیش عزی ولات
1 امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد تنگ است، از آن در وی اغیار نمیگنجد
2 در دیدهٔ پر آبم جز یار نمیآید وندر دلم از مستی جز یار نمیگنجد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **