1 اندر غم تو نگار، همچون نارم میسوزم و میسازم و دم برنارم
2 تا دست به گردن تو اندر نارم آکنده به غم چو دانه اندر نارم
1 هر که را جام می به دست افتاد رند و قلاش و میپرست افتاد
2 دل و دین و خرد زدست بداد هر که را جرعهای به دست افتاد
1 عشق، شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
2 گفتگویی در زبان ما فکند جستجویی در درون ما نهاد
1 هر دلی کو به عشق مایل نیست حجرهٔ دیو خوان، که آن دل نیست
2 زاغ گو، بیخبر بمیر از عشق که ز گل عندلیب غافل نیست