رخ نمودی و جهان در نظرم دیگر گشت از سعیدا غزل 177

رخ نمودی و جهان در نظرم دیگر گشت

1 رخ نمودی و جهان در نظرم دیگر گشت قصد جان کردی و هر مو به تنم خنجر گشت

2 داد و فریاد ز دست دل چون آینه ات هر که از من سخنی گفت تو را باور گشت

3 تا شود در هوس عشق تو انگشت نما ماه، ابروی تو را دید و از آن لاغر گشت

4 هر نهالی که به خوناب جگر پروردم سبز شد برگ برآورد ولی بی برگشت

5 دور ما آمد و زاهد به خودش می پیچد دور عمامه به سر آمد و دوران برگشت

6 مرده دل درد طلب را نشناسد هرگز هر که جان داشت کی از راه محبت برگشت؟

7 ز آتش داغ سعیدا چه خبر در عالم که نهان در ته پیراهن خاکستر گشت

عکس نوشته
کامنت
comment