1 وه که عشقی در صباح زندگی از خدنگ دشمن شبرو بمرد
2 پرتوی بود ازفروغ آرزو آن فروغ افسرد وآن پرتو بمرد
3 شاعری نوبود وشعرش نیزنو شاعر نو رفت و شعر نو بمرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بود مر ابر را اندر کمین باد برد مر ابر را زین سرزمین باد
2 چو ابر آید نباریده به صحرا وز بادی، که دیدست اینچنین باد
1 مهرگان آمد به آیین فریدون و قباد وز فریدون و قباد اندرزها دارد به یاد
2 گوید ای فرزند ایران راستگویی پیشه کن پیشهٔ ایران چنین بود از زمان پیشداد
1 صبح چون شاه فلک بر تختگه مأوی کند حاجب مشرق حجاب نیلگون بالا کند
2 بهر دفع جادوییهای شب فرعون کیش موسی صبح از بغل بیرون ید بیضا کند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به