وه! که سودای تو آخر سر از هلالی جغتایی غزل 172

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید

1 وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید قصه عشق نهان ما برسوایی کشید

2 آخر، ای جان، روزی از حال دل زارم بپرس تا بگویم: آنچه در شبهای تنهایی کشید

3 میکشند از داغ سودایت خردمندان شهر آنچه مجنون بیابان گرد صحرایی کشید

4 حال ما و فتنه چشم تو میداند که چیست؟ هر که روزی غارت ترکان یغمایی کشید

5 بنده آن سرو آزادم، که بر رخسار گل خال رعنایی نهاد و خط زیبایی کشید

6 طاقت هجران ندارد ناز پرورد وصال داغ و درد عشق را نتوان برعنایی کشید

7 صبر فرمودن هلالی را مفرما، ای طبیب زانکه نتوان بیش ازین رنج شکیبایی کشید

عکس نوشته
کامنت
comment