-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید قصه عشق نهان ما برسوایی کشید
2 آخر، ای جان، روزی از حال دل زارم بپرس تا بگویم: آنچه در شبهای تنهایی کشید
3 میکشند از داغ سودایت خردمندان شهر آنچه مجنون بیابان گرد صحرایی کشید
4 حال ما و فتنه چشم تو میداند که چیست؟ هر که روزی غارت ترکان یغمایی کشید
5 بنده آن سرو آزادم، که بر رخسار گل خال رعنایی نهاد و خط زیبایی کشید
6 طاقت هجران ندارد ناز پرورد وصال داغ و درد عشق را نتوان برعنایی کشید
7 صبر فرمودن هلالی را مفرما، ای طبیب زانکه نتوان بیش ازین رنج شکیبایی کشید