-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وه که از پای درافکند غم آن پسرم چه بلا بود که پیرانه سرآمد به سرم
2 عشق و پیری نسزد کن مدد ای بخت سیاه تا به دود جگر از موی سفیدی ببرم
3 غم آن تازه جوان از غم پیریم رهاند با غم او چو جوانم غم پیری چه خورم
4 گرچه از سیر مه و سال مرا عمر گذشت آمد از دولت او نوبت عمر دگرم
5 پشتم از محنت ایام خمیده ست ولی در ره عشق و وفا از همه کس راستترم
6 پر برآمد دلم از خون جگر غنچه صفت جای آن دارد اگر بر تن خود جامه درم
7 گفتمش زود ز جامی مگذر گفت که من عمر اویم چه عجب زانکه روان می گذرم