-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وه! که رفت آن شوخ و بر ما کرد بیداد از فراق از فراق او بفریادیم، فریاد از فراق!
2 یار با اغیار و ما محروم، کی باشد روا؟ دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق
3 در فراقت حالم از هر مشکلی مشکل ترست هیچ کس را این چنین مشکل نیفتاد از فراق
4 آنکه روزم را سیه کرد از فراقت، همچو شب روز او چون روزگار من سیه باد از فراق!
5 در بهار از نکهت گل بوی وصلت یافتم وه! که می آید خزان و می دهد یاد از فراق
6 داد و فریاد هلالی گفته ای: از دست کیست؟ این تغافل چیست؟ فریاد از تو و داد از فراق!