وه که بناف خون شود نافه از آشفتهٔ شیرازی غزل 898

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

وه که بناف خون شود نافه آهوان چین

1 وه که بناف خون شود نافه آهوان چین تا که بباد داده ای طره و زلف عنبرین

2 گر ببری هزار دل نیستشان خبر زهستیم بسکه سکنج زلف تو خم بخم است و چین بچین

3 یار زراه میرسد غالیه سوده بر سمن باد زباغ میوزد مشک ختن در آستین

4 گرد لبت چه دید خم و هم فتاد بر غلط گفت هجوم مور بین باز بگرد انگبین

5 کاخ تمام لاله شد تا تو کشیده ای نقاب بزم پر از ستاره شد خوی چو فشاندی از جبین

6 پرده عشق ساز کن مطرب بزم عاشقان تا که بمزد چنگ تو بذل کنیم عقل و دین

7 سرو چمان من چو خضر ار گذرد بسوی دشت جای گناه سر زند ناز و کرشمه ار زبین

8 زلف سیاه هندویش غمزه چشم جادویش آن زیسار میبرد و آن کشدم سوی یمین

9 منع نظر نمیکند آشفته زاهدم دگر بنگرد ار بچشم ما آینه خدای بین

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر