1 وه! چه شورانگیزی، این شیرین پسر؟ هم نمک می ریزد از تو، هم شکر
2 خاک پایت، چون مرا فرق سرست من چرا بر دارم از پای تو سر؟
3 خاک گشتم، لاله از خاکم دمید هم چنان داغ تو دارم بر جگر
4 بی خبر بودن ز عالم، آگهیست زاهد افسرده کی دارد خبر؟
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نهادی بر دلم داغ فراق و سوختی جان را بداغ و درد دوری چند سوزی دردمندان را!
2 منه زین بیشتر چون لاله داغی بر دل خونین که از دست تو آخر چاک خواهم زد گریبان را
1 گر دلم زین گونه آه دم بدم خواهد کشید آتش پنهان من آخر علم خواهد کشید
2 زیر کوه غم تن فرسوده کاهی بیش نیست برگ کاهی چند، یارب! کوه غم خواهد کشید؟
1 یار ما هرگز نیازارد دل اغیار را گل سراسر آتشست، اما نسوزد خار را
2 دیگر از بی طاقتی خواهم گریبان چاک زد چند پوشم سینه ریش و دل افگار را؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به