1 وه! چه شورانگیزی، این شیرین پسر؟ هم نمک می ریزد از تو، هم شکر
2 خاک پایت، چون مرا فرق سرست من چرا بر دارم از پای تو سر؟
3 خاک گشتم، لاله از خاکم دمید هم چنان داغ تو دارم بر جگر
4 بی خبر بودن ز عالم، آگهیست زاهد افسرده کی دارد خبر؟
1 ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را
2 خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را
1 آه و صد آه! که آن مه ز سفر دیر آمد شمع خورشید جمالش بنظر دیر آمد
2 گفت: سوی تو بقاصد بفرستم خبری وه! که قاصد نفرستاد و خبر دیر آمد
1 من کیستم تا هر زمان پیش نظر بینم ترا؟ گاهی گذر کن سوی من، تا در گذر بینم ترا
2 افتاده بر خاک درت، خوش آنکه آیی بر سرم تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم ترا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به