1 وه! چه شورانگیزی، این شیرین پسر؟ هم نمک می ریزد از تو، هم شکر
2 خاک پایت، چون مرا فرق سرست من چرا بر دارم از پای تو سر؟
3 خاک گشتم، لاله از خاکم دمید هم چنان داغ تو دارم بر جگر
4 بی خبر بودن ز عالم، آگهیست زاهد افسرده کی دارد خبر؟
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 یار اگر مرهم داغ دل محزون نشود با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود؟
2 جز دل سخت تو خون شد همه دلها ز غمم دل مگر سنگ بود کز غم من خون نشود
1 بنام ایزد، میان مردمان آن تندخو با ما چه خوش باشد که ما در گوشه ای باشیم و او با ما
2 ز بد خویی بما جنگ و باغیار آشتی دارد چه دارد؟ یارب! این بیگانه خوی جنگجو با ما؟
1 من با تو یکدلم، سخن و قول من یکیست اینست قول من که شنیدی، سخن یکیست
2 بگداختم، چنانکه اگر سر برم بجیب کس پی نمی برد که: درین پیرهن یکیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به