وه! که کارم ز دست می‌برود از عراقی غزل 108

وه! که کارم ز دست می‌برود

1 وه! که کارم ز دست می‌برود روزگارم ز دست می‌برود

2 خود ندارم من از جهان چیزی وآنچه دارم ز دست می‌برود

3 یک دمی دارم از جهان و آن نیز چون برآرم ز دست می‌برود

4 بر زمانه چه دل نهم؟ که روان همچو یارم ز دست می‌برود

5 در خزان ار دلی به دست آرم در بهارم ز دست می‌برود

6 از پی صید دل چه دام نهم؟ که شکارم ز دست می‌برود

7 چه کنم پیش یار جان افشان؟ که نثارم ز دست می‌برود

8 نیست جز آب دیده در دستم زان نگارم ز دست می‌برود

9 طالعم بین که: در چنین غم‌ها غمگسارم ز دست می‌برود

10 بخت بنگر که: پای بر دم مار یار غارم ز دست می‌برود

11 دستگیرا، نظر به کارم کن بین که کارم ز دست می‌برود

عکس نوشته
کامنت
comment