- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 و قمری از فغان خود را دمی بیکار نگذارم به تن از پیرهن جز یک گریبان وار نگذارم
2 بریزم خاک حسرت بسکه بر سر بی گل رویی ز صحرای جنون یک گل زمین هموار نگذارم
3 خیال یوسف خود را زلیخاوار از غیرت دمی با روشنی در دیدهٔ خونبار نگذارم
4 ز موج خون کنم صیقل دل غمدیده خود را من این آیینه را در کلفت زنگار نگذارم
5 بر آن عزمم که از طوفان اشک لاله گون جویا به گرد شهربند جسم یک دیوار نگذارم