و از رضاقلی خان هدایت تذکرهٔ ریاض العارفین 37

رضاقلی خان هدایت

آثار رضاقلی خان هدایت

رضاقلی خان هدایت

و هُوَ شیخ المشایخ شیخ بهاء الدین محمد العاملی. عامل از اراضی نجد است و حضرت شیخ از اعاظم اصحاب ذوق و وجد است....

و هُوَ شیخ المشایخ شیخ بهاء الدین محمد العاملی. عامل از اراضی نجد است و حضرت شیخ از اعاظم اصحاب ذوق و وجد است. جامع علوم صوری و معنوی و فارس میدان معروف است. غرض، آن حضرت در سنهٔ ۱۰۳۲ در یازدهم شوال لبیک حق را اجابت گفته، در خوابگاه فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ ملیکٍ مُقْتَدِرْخفته. حسب الاشاره شاه عباس صفوی نعش شریفش را به مشهد مقدس رضوی نقل نمودند. از خیالات معارف آیات آن جناب قلمی می‌شود: ,

2 بگذر ز علم رسمی که تمام قیل و قال است تو و درس عشق ای دل که تمام وجد و حالست

3 ز مراحم الهی نتوان برید امید مشنو حدیث واعظ که شنیدنش وبالست

4 به عالم هر دلی کو هوشمند است به زنجیر جنون عشق بند است

5 به کف دارند خلقی نقد جان‌ها سرت گردم مگر بوسی به چند است

6 بهائی گرچه می‌آید ز کعبه همان دُردی کش زنار بند است

7 ز من مرنج بسی گر نظر کنم سویت گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت

8 دی مفتیان شهر را تعلیم کرده مسئله و امروز اهل میکده رندی ز من آموختند

9 یارب چه فرخ طالعند آنان که در بازار عشق دردی خریدندو غم دنیا و دین بفروختند

10 چون رشتهٔ ایمان من بگسسته دیدند اهل کفر یک رشته از زنار خود بر خرقهٔ من دوختند

11 در گوش اهل مدرسه یارب بهائی شب چه گفت کامروز آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

12 ز جام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح نصیحت گوش کردن را دلی هشیار می‌باید

13 مرا امید بهبودی نمانده است ای خوشا روزی که می‌گفتم علاج این دل بیمار می‌باید

14 بهائی بارها ورزید عشق اما جنونش را نمی‌بایست زنجیری ولی این بار می‌باید

15 سجادهٔ زهد من که آمد خالی ز عیوب و عاری از عار

16 پودش همگی ز تار چنگ است تارش همگی ز پود زنار

17 در راه عشق اگر سر بر جای پا نهادیم بر ما مگیر نکته ما را ز دست مگذار

18 ما عاشقان مستیم سر را ز پا ندانیم این نکته‌ها بگیرید بر مردمان هشیار

19 به بازار محشر من و شرمساری که بسیار بسیار کاسد قماشم

20 بهائی بهای یکی موی جانان دو کون ار ستانم بهائی نباشم

21 با آنکه در ره عشق در منزلی نخسبم چندان گریستم خون کز دیده دست شستم

22 گه خرقهٔ ریایی پوشم که شیخ وقتم گه زیر خرقه زنار بندم که بت پرستم

23 من آینهٔ طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم

24 ابلیس نشد ساجد و مردود بدانند آن دم که ملایک همه کردند سجودم

25 تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم

26 می‌کشد غیرت مرا غیری اگر آگه شود زانکه می‌ترسم که از عشق تو باشد آه او

27 ساقیا بده جامی زان شراب روحانی تا دمی بر آسایم زین حجاب جسمانی

28 دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

29 زاهدی به میخانه سرخ رو ز می دیدم گفتمش مبارک باد ارمنی مسلمانی

30 زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

31 ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی

32 شراب عشق می‌سازد ترا از سرکار آگه نه تدقیقات مشائی و تحقیقات اشراقی

33 بهائی خرقهٔ خود را مگر آتش زدی کامشب جهان پر شد ز دود کفر و سالوسی و زراقی

34 در میکده دوش زاهدی دیدم مست تسبیح به گردن و صراحی بر دست

35 گفتم ز چه در میکده جا کردی گفت از میکده هم به سوی حق راهی هست

36 هر تازه گلی که زیب آن گلزار است گر بینی گل و گر بچینی خار است

37 از دور نظر کن و مرو پیش که شمع هرچند که نور می‌نماید نار است

38 تانیست نگردی ره هستت ندهند این مرتبه با همت پستت ندهند

39 چون شمع قرار سوختن گر ندهی سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند

40 از نالهٔ عشاق نوایی بردار وز درد و غم دوست دوایی بردار

41 از منزل یار تا تو ای سست قدم یک گام زیاده نیست گامی بردار

42 آهنگ حجاز می‌نمودم من زار کامد سحرم ز دل به گوش این گفتار

43 یارب به چه روی جانب کعبه رود گبری که کلیسیا ازو داردعار

44 ای دل که ز مدرسه به دیر افتادی وندر صف اهل زهد غیر افتادی

45 الحمد که کار خود رساندی تو به جای صد شکر که عاقبت به خیر افتادی

46 تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی یک ذره از آنچه هستی افزون نشوی

47 یک لمعه ز روی لیلیت بنمایم عاقل باشم اگر تو مجنون نشوی

48 از سمور و حریر بیزارم باز میل قلندری دارم

49 دلم از قیل و قال گشته ملول ای خوشا خرقه و خوشا کشکول

50 لوحش اللّه ز سینه جوشی‌ها یادایام خرقه پوشی‌ها

51 که بود کی که بازگردم فرد با دل ریش و سینهٔ پر درد

52 دامن افشانده زین سرای مجاز فارغ از فکرهای دور و دراز

53 خاک بر فرق اعتبار کنم خنده بر وضع روزگار کنم

54 یک دمَک با خودآ ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی

55 جور کم به ز لطف کم باشد که نمک بر جراحتم باشد

56 جور کم بوی لطف آید ازو لطف کم محض جور زاید ازو

57 لطف دلدار این قدر باید که رقیبی ازو به رشک آید

58 ای مرکز دایرهٔ امکان وی زبدهٔ عالم کون و مکان

59 تو شاه جواهر ناسوتی خورشید مظاهر لاهوتی

60 تا چند به تربیت بدنی قانع به خزف ز در عدنی

61 صد ملک ز بهر تو چشم به راه ای یوسف مصر برآی از چاه

62 تا والی مصر وجود شوی سلطان سریر شهود شوی

63 در روز الست بلی گفتی و امروز به بستر لاخفتی

64 نه اشک روان نه رخ زردی اللّه اللّه تو چه بی دردی

65 به چه بسته دلی به که هم نفسی یک دم به خودآ و ببین چه کسی

66 شد عمر به شصت و همان پستی از بادهٔ لهو و لعب مستی

67 گفتم که مگر چو به سی برسی یابی خود را دانی چه کسی

68 در سی در سی ز کلام خدا رهبر نشدت به طریق هدا

69 وز سی به چهل چو شدی واصل جز جهل نشد ز چهل حاصل

70 اکنون که به شصت رسیدت سال خالی نشدی یک دم ز وبال

71 در راه خدا قدمی نزدی بر لوح وفا رقمی نزدی

72 در علم رسوم چه دل بستی بر اوجت اگر ببرد پستی

73 راهی ننمود اشاراتش دل شاد نشد ز بشاراتش

74 تا کی ز شفاش شفا طلبی وز کاسهٔ زهر دوا طلبی

75 در راه طریقت او روکن با نان شریعت او خو کن

76 کان راه نه ریب درو نه شک است وان نان نه شور و نه بی نمک است

77 علمی بطلب که ترا فانی سازد ز علایق جسمانی

78 علمی بطلب که کتابی نیست یعنی ذوقی است و خطابی نیست

79 علمی که دهد به تو جان نو علم عشق است ز من بشنو

80 علم رسمی همه خسران است در عشق آویز که علم آنست

81 آن علم ز تفرقه نرهاند این علم ترا ز تو بستاند

82 این علم ز چون و چرا خالی است سرچشمهٔ آن علی عالی است

83 عُشّاقُ جَمالِکَ قَدْغَرَقُوا فی بَحْرِ صِفاتِکَ وَاحْتَرقُوا

84 فی بابِ نَوالِکَ قَدْوَقَفُوا وَلِغیرِ جَمالِکَ مَا عَرَفُوا

85 نِیْرانُ الفُرْقَةِ تَحْرُقُهُمْ أمْواجُ الأَدْمُعِ تُغْرِقُهُمْ

86 گر پای نهند به جای سر در راه طلب ز ایشان بگذر

87 که نمی‌دانند ز شوق لقا پا را از سر سر را از پا

88 مِنْغَیْرِ زُلالِکَ مَاشَرِبُوا وَبِغَیْرِ خَیالِکَ مَاطَربُوا

89 صَدَماتُ جَلالِکَ تُفْنِیهِمْ نَفَخَاتُ وِصالِکَ تُحْیِیْهِمْ

90 کَمْقدْأُحْیُوا کَمْقَدْماتُوا عَنْهُمْفِی العشقِ رَوَایَاتُ

91 طُوْبَی لِفَقیرٍ رَافَقَهُمْ بُشْرَی لِحزینٍ وافقْهُمْ

92 أیُّها اللاَّهِی عَنْالعَهْدِ القدیم أیّها الساهی عن النَّهْجِ القویم

93 اِسْتَمِعْماذا یَقولُ العَنْدَلیب حَیثُ یَرْوی مِنْأَحادیثِ الحَبیب

94 مرحبا ای عندلیب خوش نوا فارغم کردی ز قید ماسوا

95 ای نواهای تو نار مؤصده زد به هر بندم هزار آتشکده

96 باز گو از نجد و از یاران نجد تا در و دیوار را آری به وجد

97 آنکه از ما بی سبب افشاند دست عهد را ببرید و پیمان را شکست

98 از زبان آن نگار تندخو از پی تسکین دل حرفی بگو

99 قَدْصَرَفْتُ العُمْرَ فی قِیْلٍ وَقَال یانَدیمی قُمْفَقَدْضَاقَ المجال

100 قُلْاَزِلْعَنِّی بِها رَسْمَ الهُمُوم اِنَّ عُمْری ضَاعَ فی عِلْمِ الرُّسُوم

101 علم رسمی سر به سر قیل است و قال نه از آن کیفیتی حاصل نه حال

102 علم نبود غیر علم عاشقی مابقی تلبیس ابلیس شقی

103 لوح دل از فضلهٔ شیطان بشو ای مدرس درس عشقی هم بگو

104 أیُّها القومُ الّذی فی المدْرَسَه کُلُّ مَا حَصَّلْتُمُوهُ وَسْوَسَه

105 فِکْرُکُمْاِنْکانَ فی غَیْرِ الحَبیب مَالَکُمْفی النَّشأَةِ الأُخْرَی نَصِیْب

106 فَاغْسِلُوا یا قَومُ عَنْلَوْحِ الفُؤاد کُلِّ عِلْمٍ لَیسَ یُنْجِی فی المَعاد

107 ساقیا یک جرعه از روی کرم بر بهائی ریز از جام قدم

108 تاکند شق پردهٔ پندار را هم به چشم یار بیند یار را

109 اِبْذِلُوا أرْواحَکُم یاعاشِقین اِنْتَکُونُوا فی هَوَانا صَادِقین

110 گوی دولت آن سعادتمند برد کو به پای دلبر خود جان سپرد

111 هرکه را توفیق حق آمد دلیل عزلتی بگزید و رست از قال و قیل

112 عزلت بی عینِ علم، آن ذلت است ور بود بی زای زهد، این علت است

113 زهد چبود از همه پرداختن جمله را در داو اول باختن

114 علم چبود آنکه ره بنمایدت زنگ گمراهی ز دل بزدایدت

115 أیُّها القَلبُ الحَزینُ المُبتلا فی طریقِ العشقِ انواعٌ البَلا

116 لَکِنَ الصَّبَ العَشُوقَ المُمْتَحَن لایُبالِی بِالبَلایا و المِحَن

117 سهل باشد در ره فقرو فنا گر رسد جان را تعب تن را عنا

118 رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ گرد گله توتیای چشم گرگ

119 کی بود در راه عشق آسودگی سر به سر درد است و خون پالودگی

120 غیر ناکامی درین ره کام نیست راه عشق است این ره حمام نیست

121 ای خوش آن کو رفت در حصن سکوت بست دل در ذکر حی لایموت

122 خامشی باشد مقال اهل حال گر بجنبانند لب گردند لال

123 نزد اهل دل بود دل کاستن از عبادت مزد از حق خواستن

124 چشم بر اجر عمل از کوری است طاعت از بهر طمع مزدوری است

125 اندرین ویرانهٔ پر وسوسه دل گرفت از خانقاه و مدرسه

126 نی ز خلوت کام جستم نی ز سیر نی ز مسجد طرف بستم نی ز دیر

127 عالمی خواهم ازین عالم به در تا به کام دل کنم خاکی به سر

عکس نوشته
کامنت
comment