-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
و هُوَ کهف الحاج حاجی زین العابدین بن ملا اسکندر شیروانی. مولدش در سنهٔ ۱۱۹۳ و در دارالامارهٔ شماخی واقع گردیده. بعد از چند سال والدش با عیال به عتبات عالیات عرش درجات رفته، فوت گردید. وی در همان جا تحصیل علوم متداوله میکرد و طبعش به فقرا مایل بود. بالاخره از تأثیر صحبت مشایخ معاصرین ترک تحصیل نمودو پای سیاحت گشود. به بغداد رفته از آنجا به عراق عجم و از آنجا به گیلان، از آنجا به شیروان و موغان و طالش و آذربایجان و طبرستان و قهستان و خراسان و زابلستان و کابل و هندوستان و در پنجاب و دهلی و اله آباد و گجرات و دکن مدتها توقف نمود وبا هر طایفه معاشرت فرمود. آن گاه به جزایر هندوستان و سودان و ماچین رفته از بنادر زحمت بسیار کشید و به کشمیر آمده، از راه مظفرآباد و کابل به ولایات طخارستان و توران و ترکستان و بدخشان. بعدها از راه خراسان و عراق به فارس رفته، پس از عمان به حجاز و بطحا و شام و ولایات روم و دیگر باره به ایران مراجعت نمود. غرض، سیاحت معقولی کرده و با طوایف و ملل مختلفه معاشرت نموده. جمعی مُقر و منکر اطراف او را گرفته هر یک سخنان مختلف راندند. فقیر مکرر به صحبتش رسیده و مجالست وی گزیده. الحق مردی آگاه و با خبر و فاضلی ذی جاه و دیده ور بود. کتابی در بیان اقالیم و ادیان و تاریخ ملوک باستان مسمی به ریاض السیاحه مینگارد که نهایت تازگی دارد و همهٔ مشایخ معاصرین را دیده. اخلاص و ارادت جناب غوث العارفین حاجی محمد جعفر همدانی را گزیده. گاهی فکر شعری میکرده. از اوست: ,
2 آنکه در دور جهان در طلبش گردیدم از ازل همره من بود چه نیکو دیدم
3 شمس چون جلوه کند ذرّه شود سرگردان منم آن ذرّه که سرگشتهٔ آن خورشیدم
4 نیستم معتقد تقوی خود در رهِ دوست لیک بر لطف ازل هست بسی امیدم
5 هرچند که چون صورت دیوار خموشم از یاد کسی هست درون پر ز خروشم
6 از تهمت و طعنم چه از این شهر برانی زاهد ز تو این خانه که من خانه بدوشم
7 بسی دیار بگشتم بسی مکان دیدم ز ذرّه ذرّه به سویت رهی نهان دیدم
8 جهان تمام چو اسم و جهانیان چون جسم جهانیان همه جسم و ترا چو جان دیدم
9 عجایبات جهان دیدهام بسی لیکن ز خود عجیبتری کی درین جهان دیدم
10 اندر پی انسان همه آفاق بگشتم بسیار بدیدم من و بسیار ندیدم
11 تمکین به که گویم غم دل راکه به گیتی جز یار ندیدم من و آن یار ندیدم
12 جهانبانا مکن اظهار شوکت با جهان بینان که نزد ما جهان بینی نکوتر از جهانبانی
13 مرا اگر ز سفر هیچ حاصلی نبود همین نه بس که نیم پای بند در جایی
14 گفتم که جهان و همه اوضاع جهان چیست پیر خردم گفت که خوابی و خیالی
15 زاهد به من از ترک محبت جدلت چیست برخیز که ما را به کسی نیست جدالی
16 بس راه سپردیم و کمال همه کس را دیدیم و بجز عشق ندیدیم کمالی
17 در فقر بدیدهایم ما شاهی را وندر غم عشق راه آگاهی را
18 هر سلسله و طریقه دیدیم ولی جستیم طریق نعمت اللهی را
19 تمکین دیدی و جمله دیدی و گذشت رفتی و رساندی و رسیدی و گذشت
20 غمناک مشو که زاهدت کافر خواند پندار که این نیز شنیدی و گذشت
21 قومی به ولای ما جهان داده و جاه یک قوم ز انکار فغان کرده و آه
22 ما آینهٔ روی سفیدیم و سیاه در آینه هر کسی به خود کرده نگاه
23 تمکین تو به صورت ار چه از شروانی در جان بنگر که از جهان جانی
24 هر کس به تصور ز تو گوید سخنی اینها سخن است کانچه دانی آنی