-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وه! چه عمرست که در هجر تو بردم عاقبت؟ جان شیرین را بصد تلخی سپردم عاقبت
2 گر شکایت داشتی از ناله و درد سری رفتم و درد سر از کوی تو بردم عاقبت
3 بر لب آمد جان و در دل حسرت تیغت بماند تشنه لب جان دادم و آبی نخوردم عاقبت
4 بسکه آمد، چون قلم، بر فرق من تیغ جفا نام خود از تخته هستی ستردم عاقبت
5 گشتم از خیل سگان او، بحمدالله، که من در حساب مردمان خود را شمردم عاقبت
6 ای که میگویی: هلالی، حاصل عمر تو چیست؟ سالها جان کندم، از هجران بمردم عاقبت