-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر من به جای دگر افتادم و دل جای دگر
2 یک دو روز دگر، از لطف به بالین من آی که من امروز دگر دارم و فردای دگر
3 غالبا تلخی جان کندن من خواست طبیب که به جز صبر نفرمود مداوای دگر
4 پا نهم پیش، که نزدیک تو آیم، لیکن از تحیر نتوانم که نهم پای دگر
5 با من آن کرد، بیک بار، تماشای رخت که مرا یاد نیاید ز تماشای دگر
6 اگر اینست پریشانی ذرات وجود کاش! هر ذره شود خاک بصحرای دگر
7 پیش ازین داشت هلالی سر سودای کسی دید چون زلف تو، افتاد به سودای دگر