-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هم چو من دل بری که جان دارد کس ندانم که در جهان دارد
2 دل برِ من مگر همه جان است نه چو انسان که جسم و جان دارد
3 چشم او گر نه سر به سر شوخ است پس چرا هم چو روح آن دارد
4 باده و انگبین و آبِ حیات هر سه اندر یکی مکان دارد
5 ور نداری ز من قبول آنک کوثر اندر لب و دهان دارد
6 به حقیقت اگر بگویم راست صفت و صورتِ جنان دارد
7 سخت بد خوست با نکورویی راستی عادتی چنان دارد
8 چون نزاری هزار مملوکش سرِ خدمت بر آستان دارد
9 هر چه در چشمِ پاک بازآید تا به جان جمله در میان دارد