اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای
اوحدی مراغه‌ای

هم چو شمع از غمت از اوحدی مراغه‌ای جام جم 102

جام جم 102 ام از 1326 جام جم

هم چو شمع از غمت بسوزاند

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42

1 هم چو شمع از غمت بسوزاند گه کشد، گاه برفروزاند

2 اعتبارت کند به هر مویی بازگرداندت به هر رویی

3 گه سرت را بکار برگیرد گاه پروانه بر سرت میرد

4 گه بنام خودت نگار کند گاهت از ریسمان به دار کند

5 گاه با شهد هم‌نشین کندت گاه با شاهدان قرین کندت

6 گه به بالین مردگان باشی گاه پیش فسردگان باشی

7 گاه خندی، ولی ز پنداری گاه گریی، ولی به صد زاری

8 گه سرافراز و گاه پست شوی گاه ناچیز و گاه هست شوی

9 گاه لافی زنی ز سربازی گاهت آن زر که هست در بازی

10 گاه زهرت دهند و گاهی نوش گه زبان آوری و گه خاموش

11 گاه اندر تبی و گه در تاب گاه در بزم و گاه در محراب

12 چو ببیند که هیچ دم نزنی وندران سوز و گریه کم نزنی

13 نخوری هیچ و فیض ریزانی خود نخفتی و خفته خیزانی

14 گاه در پرده‌ای چو مستوران گه برافگنده پرده از دوران

15 گاه از سوز سینه در ویلی گه ز خاصان قایم‌اللیلی

16 سال و مه سودت از زیان باشد دایمت خرقه در میان باشد

17 عادتت کمزنی و شب خیزی روشت بخشش و گهر ریزی

18 در تو هر نقش را پذیرایی متشمر به لطف و گیرایی

19 مؤمنان را به پیشوایی فرد کافران را به خانه سوزی مرد

20 سینه پر سوز و هیچ آهی نه دیده پر گریه و گناهی نه

21 بشناسد که در روش رستی نکند در نمودنت سستی

22 پرده از روی کار برگیرد دل طریقی دگر ز سر گیرد

23 از چپ و راست عشق در تازد خانهٔ عقل را براندازد

24 بر تو آن علمها وبال شود عملت جمله پایمال شود

25 به صفت جوهری دگر گردی مس نماند، تمام زر گردی

26 غیرت او بشست و شوی از تو نهلد در وجود بوی از تو

27 چون ترا از تویی کند فانی برساند به نشائت ثانی

28 جنبش اینجا نماند و رفتار سخن اینجا نماند و گفتار

29 نه تو آن حال باز دانی گفت نزخود آن بیخودی توانی رفت

30 نه کسی تاب دیدنت دارد نه کس آوار شنیدنت یارد

31 هر که روی تو دید، مست شود وانکه بویت شنید، هست شود

32 بر زمین بگذری، سما گردد در مگس بنگری، هما گردد

33 متصل گردد این اثر در ذات هم چو تاثیر مهر در ذرات

34 به خلافت رسی ز یک نظرش در زمان و زمین و خشک و ترش

35 عشق زاید ز استقامت تو علم روحانی از علامت تو

36 صاحب امر و اختیار شوی گاه پنهان، گه آشکار شوی

37 گاه با قهر و سرکشی باشی گاه با لطف و با خوشی باشی

38 در تب و تاب عشق و ظلمت و نور چون که از راستی نگشتی دور

39 نیستی بخشدت ز تاب رخش محو گردی در آفتاب رخش

40 به چنین دوست تحفه جان باید دل به شکرانه در میان باید

41 تو ازین عهده گر برون آیی در نگر تا به شکر چون آیی؟

42 یار کن شکر با شکیبایی تا به زینت رسی و زیبایی

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر هم چو شمع از غمت بسوزاند

شاعر شعر هم چو شمع از غمت بسوزاند چه کسی است ؟

شاعر شعر هم چو شمع از غمت بسوزاند اوحدی مراغه‌ای می باشد.

شعر هم چو شمع از غمت بسوزاند در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 8 سروده شده است.

قالب شعر هم چو شمع از غمت بسوزاند چیست ؟

قالب شعر هم چو شمع از غمت بسوزاند جام جم است

مضمون اصلی شعر هم چو شمع از غمت بسوزاند چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, پندآموز, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
اوحدی مراغه‌ای

هم چو شمع از غمت از اوحدی مراغه‌ای جام جم 102

جام جم 102 ام از 1326 جام جم
بنر