1 عنبر اثری ز فضله خامه توست بوی خط تو در شکن نامه توست
2 چون فضله نحل سر به سر عین شفاست آن رشحه که اندر گلوی خامه توست
1 گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم
2 آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم
1 تا شمع جمال تو بر افروخت به مَجمَع بنشست شعاع نظر شمع مشعشع
2 خورشید ز رخسار تو در عین حجابست تا باز شد از پرتو رخسار تو بُرقع
1 مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده
2 دل خراب به چشم تو حال خود می گفت به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده