-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
پیری که کام جوانی رانده بود و از قوت کامرانی مانده، کنیزکی صاحب جمال خرید و به وقت فرصتش در کنار کشید، هر چند پیر حریص بود، اما آلتش مساعدت ننمود. با کنیزک گفت: لطفی بنمای و دست عنایت برگشای و به اندک مالشی این خفته را برخیزان و این مرده را برانگیزان. ,
2 چو رشته آلت من سخت سست است به مالش یاریی ده ای نکو زن
3 نمالی تا سر رشته به انگشت نیارد رفت در سوفار سوزن
کنیزک هر چند دست جنبانید به جایی نرسید و هرچند مالش داد کاری نگشاد. شنیدند که این ابیات می گفت ولیکن از آن پیر می نهفت: ,
5 به منزل نارسیده آلت پیر به سان لاشه لاغر بخسبد
6 به زور دست چون خیزانی از جای چو داری دست از او دیگر نجنبد