- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
عمرو لیث یکی از لشکریان خود را دید بر اسبی لاغر نشسته، ,
2 زین لاغر اسبکی که همانا نیافته ست جز از عظام جوهر ترکیب او نظام
3 همچون خر عزیر عظام آمده به هم لیکن هنوز گوشت نروییده از عظام
4 لاغر اسبی که گر بجویی از گوشت در او نشان نیابی
5 از سر تا سم گرش بکاوی جز پوست بر استخوان نیابی
گفت: لعنت بر لشکریان من باد که هر دینار و درم که به ایشان دادم فروج زنان خود را فربه ساختند و مرکوبان خود را از گرسنگی بگداختند. آن شخص بشنید گفت: والله ای امیر اگر نظر استبصار بر فرج زن من گماری آن را از سرین اسب من لاغرتر شماری. ,
عمرو از این سخن بخندید و او را چیزی کرایمندی انعام کرد و گفت: برو هر دو مرکوب خود را فربه کن ,
8 مرکوب تو دو داد خدا بار خویش را گاهی ازان بر این نه و گاهی ازین بر آن
9 زان بارگی شب کن و زین بارگیر روز این را به زیر زین کش و آن را به زیر ران