در میان ما و او شد حسن بی پروا نقاب از سعیدا غزل 60

در میان ما و او شد حسن بی پروا نقاب

1 در میان ما و او شد حسن بی پروا نقاب تابش خورشید بر خورشید شد پیدا نقاب

2 روز محشر روی او از هیچ کس پوشیده نیست می شود خجلت به چشم عاصیان فردا نقاب

3 آسمان در فکر دیدارش سراپا دیده شد تا مبادا افکند از روی مه سیما نقاب

4 خوشتر از دل نیست جای ذکر جانان هوش دار دختر رز را نباشد بهتر از مینا نقاب

5 تا نپوشی چشم از جان، گوهرت ناید به دست دیدن او را به ما شد دیدهٔ بینا نقاب

6 وسمه ننگ است ابروش را سرمه عار دیده اش دلبری را بسته از رنگ حنا بر پا نقاب

7 اشک ما اکثر حجاب دیدهٔ ما می شود همچو موج بحر گاهی بر رخ دریا نقاب

8 مبدأ درمان و درد خویش می دانیم کیست حکمت حق را نباشد بوعلی سینا نقاب

9 عارف از آگاهی دایم سعیدا عارف است یا غیر دوست باشد بر دل دانا نقاب

عکس نوشته
کامنت
comment