1 همیشه نعمت دنیا بسوی آن یا زد که او جزای بدیها به نیکوی سازد
2 در آن مقام که اسیبی از کسی رسدش در آن بکوشد کورا بنا بنوا زد
3 از آن ، درخت چنین سایه دار و بارورست که میوه بخشد آن را که سنگ اندازد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دوری از یار اختیاری نیست لیک ما را ز بخت یاری نیست
2 چه کنم؟ با ستیزه رویی بخت چاره الّا که سازگاری نیست
1 اگر امروز آن بتم همدم نیاید نصیب جان من جز غم نیاید
2 نیامد دوش و جانم بر لب آمد ز بیم آنکه امشب هم نیاید
1 باور نکنی که از من عشوه پرست بر بود دل شکسته آن نرگس مست
2 تا راست بگوید این سخن در رویت هم مردمک دیدۀ توکژ بنشست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به