1 همیشه نعمت دنیا بسوی آن یا زد که او جزای بدیها به نیکوی سازد
2 در آن مقام که اسیبی از کسی رسدش در آن بکوشد کورا بنا بنوا زد
3 از آن ، درخت چنین سایه دار و بارورست که میوه بخشد آن را که سنگ اندازد
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
1 هر کرا دل باختیار خودست آرزوهاش در کنار خودست
2 غمگساری ندارد و عجب آنک هم غم یار غمگسار خودست
1 دل بدان دلنواز خواهم داد جان بشمع طراز خواهم داد
2 پس ازین من بدست عشق و هوس مالش حرص و از خواهم داد