1 پیوسته ز روزگار دشمن کامم گر شهد خورم زهر شود در کامم
2 ناداده مرا چرخ فلک یک کامم ترسم که برد زیر زمین ناکامم
1 نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
2 اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
1 هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم
2 اندر بها ز گوهر عالم فزون بود هر در که من ز بحر تفکر بر آورم
1 بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست
2 گل بدو گفت اگرت آرزویی هست بخواه خدمت خاص گلستان به سحرگاه بخواست