1 پیوسته چو شمع در گدازم بی تو شب تا بسحر بسوز و سازم بی تو
2 نه سوی شراب دست یازم بی تو نه سوی نشاط قد فرازم بی تو
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بود محال مرا داشتن امید محال به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال
2 از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود جهان بگردد لیکن نگرددش احوال
1 بابروان چو کمانی بزلفگان چو کمند لبانت سوده عقیق و رخانت ساده پرند
2 پرند لاله فروش و عقیق لؤلؤ پوش کمان غالیه توز و کمند مشگین بند
1 ابر آزاری بلؤلؤ باغرا قارون کند در چمن بیجاده از پیروزه سر بیرون کند
2 گر نبد کنجور قارون ابر درافشان چرا هر بهار از گنج قارون باغرا قارون کند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **