گرچه زلفت به میان بسته به یک زنجیری از سعیدا غزل 141

گرچه زلفت به میان بسته به یک زنجیری است

1 گرچه زلفت به میان بسته به یک زنجیری است در میان من و دیدار تو یک شبگیری است

2 این نه شمس است که هر روز تکاپو دارد بلکه بگریخته از دست فنا نخجیری است

3 نقش دیبا نه پی زیب قبا بافته اند بلکه هر نقش در او پنچهٔ دامنگیری است

4 طرفه جایی است جهان هر که در او می آید تا در او هست پی کار و پی تدبیری است

5 چنگ در دامن شام و سحر و صبح بزن منتظر باش که در هر نفسی تأثیر است

6 هر چه در مدح قدش گفته شود کوتاه است سرو از ترکش آن سخت کمان یک تیری است

7 دو قدم در پی یک مرد خدا راست نرفت نفس اماره سعیدا چه عجب بی پیری است

عکس نوشته
کامنت
comment