1 اگرچه در به رویم از ستم ای پاسبان بستی به این شادم که راه غیر هم زان آستان بستی
2 همین ای گریه نه مانع شدی از دیدن رویش ره آمد شدن از کوی او بر کاروان بستی
1 هر کرا دل با خدای مطلق است ناخدا موج است و دریا زورق است
2 غرقه در دریا همی جوید کنار چون کند آن کو بخود مستغرق است
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد