-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چه با ترکانه چشم مست او دارم عتاب هست بیحاصل چو خط هندوئی بر سطح آب
2 در خم چوگان زلف او دل سرگشته را همچو گوی افتاده بینم دائم اندر تاب تاب
3 با وجود عقل اگر پیدا بود عشقش رواست کی بگل پنهان توان کردن فروغ آفتاب
4 گر ندارم روی دیدن روی او را ز احتشام میتوان دیدن خیالش را دریغا نیست خواب
5 چشم او را من بگفتم ترکتازی تا بکی زینسخن کردست خود را هندوی زلفش بتاب
6 گر بعمری در رهی با من درنگی افتدش همچو عمر اندر زمان گیرد سوی رفتن شتاب
7 آن مه تابان ندارد آگهی کابن یمین شد ز تاب مهر او همچون کتان از ماهتاب