1 گر چه ما از جزغ نیاساییم جان پاکت ز غم بیاسوده است
2 مثلست این که : آفتاب بگل کس نیندود و سخت بیهوده است
3 زیر هر پشته ای ز صورت تو آفتابی بکه گل اندوده است
1 یک چند بدام عشق بودم بگداز باز این دلم آن گداز می جوید باز
2 با این دل عشق بستۀ صحبت ساز عیشیست مرا تیره و کاریست دراز
1 فردا علم عشق برون خواهم زد لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
2 گر خصم هزارند و زبونند مرا بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد
1 آن کس که ز ناصواب بشناخت صواب بی خدمت تو کرد طلب حشمت و آب
2 معلوم بود که دانۀ در خوشاب غواص خردمند نجوید ز سراب