1 هر چند که روشنی فزاید خورشید در دیدهٔ خفّاش نیاید خورشید
2 دل طاقت نور تو کجا دارد پس آنجای که خفاش نماید خورشید
1 عمری به غلط سوخته خرمن بودم در دوستی ات به کام دشمن بودم
2 چون چشم من از خاک درت روشن شد دیدم به یقین حجاب من من بودم
1 آنجا که عنایت خدایی باشد فسق آخر به زپارسایی باشد
2 و آنجای که قهر کبریایی باشد سجّاده نشین کلیسیایی باشد
1 آن کس که به سالوس و هوس مغرور است از حضرت عشق بی گمان مهجور است
2 مسکین عاشق که صبر از وی دور است بیچاره به هر چه می کند معذور است
1 ای دل تو بدین حال چرایی خشنود کز عمر گذشته هیچ سود تو نبود
2 خود را دریاب اگر نه چون مایه برفت بسیار بگویی تو که افسوس چه سود
1 از خود به درآیی نفسی تجرید است فارغ شوی از هر هوسی تجرید است
2 خودبینی و بی سیم و زری مشغولی است اکرام همه خلق جهان تجرید است