1 هر چند که عقل رهبر آگاه است اندر ره شرع پای او کوتاه است
2 در بارگهی که شرع شاهنشاه است رهبر که نه پیروی کند گمراه است
1 خود را چو نمود او نه خیال است و نه طیف تو چون و چگونه دانیش باشد حیف
2 هرگز نرسی به ذات او تا گویی ماهو و متی و لم و این و کم و کیف
1 ما بر لگن عشق سواریم چو شمع نقش همه کس فراپذیریم چو شمع
2 عشّاق قلندریم و شرط است که ما آن شب که نسوزیم بمیریم چو شمع
1 در آتش عشق رنگ دل بزاید جز در غم عاشقی طرب نفزاید
2 در عشق دل و دلبر ثابت باید یا رب تو دلی بخش که آن را شاید