1 می گر چه که طبع تلخ، شورانگیز ست موتی است حقیقت که حیات آمیزست
2 کندست ازو فهم فرو بسته دهان با عقلش از آن همیشه دندان تیزست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چه باشد ار دهدم روزگار چندان بخت که روی دوست ببینم، دریغ کو آن بخت
2 گذشت عمر و برون نامد از وبال اختر فرو شدیم به درد و نکرد درمان بخت
1 نه کسی که باز پرسد ز فراق یار ما را نه غمی که می توان گفت به هر کس آشکارا
2 نه دلی که می پذیرد ز مصاحبان نصیحت نه سری که بر در آرد به سکونت مدارا
1 هزار جان گرامی فدای خاک درت هزار یاد لبان دهان چون شکرت
2 ندانمت که کجا از کجا شریف تر است موافق دلم آمد زپای تا به سرت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به