- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرچه رخش همیشه حکایت ز مه کند مه چون جمال صورت او دید خه کند
2 تا برمه دو هفته ز دیبه کله نهاد مه با فلک همی گله آن کله کند
3 گر عارضش به نور کند روز را سپید شب را همیشه ظلمت زلفش سیه کند
4 تایب که قصد دیدن او کرد، در زمان از توبه باز گردد و قصد گنه کند
5 او را ز روی عشق به صد جان نعم کنم گر چه مرا زبانش به یک بوسه نه کند
6 گر هفت چرخ کار رما سر به ره نکرد زان لب سه بوسه کار مرا سر به ره کند
7 گوید به چهره، ماه دو پنج است و یک چهار در روز بزم هر که به رویش نگه کند
8 گویی کز آسمان به زمین آمده است ماه تا روز بزم خدمت خوارزمشه کند
9 اتسز علاءدین که همی دین و شرک را کلکش نظم بخشد و تیغش تبه کند