1 هر چند که آدمی ملک سیرت و خوست بد گر نبود به دشمن خود نیکوست
2 دیوانه دل کسیست کین عادت اوست کو دشمن جان خویش میدارد دوست
1 سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست آن یک نفس از برای یک همنفسست
2 با همنفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفسست
1 از نخل ترش بار چو باران میریخت وز صفحهٔ رخ گل بگریبان میریخت
2 از حسرت خاکپای آن تازه نهال سیلاب ز چشم آب حیوان میریخت
1 عشقم که بهر رگم غمی پیوندست دردم که دلم بدرد حاجتمندست
2 صبرم که بکام پنجهٔ شیرم هست شکرم که مدام خواهشم خرسندست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما