1 گر چه به قلم کام بسی دانی راند وز نوک قلم مشک توانی افشاند
2 چون نامه خویشتن بباید خواندن منویس کتابتی که نتوانی خواند
1 گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم
2 آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم
1 خوشتر ز آستان تو ما را مقام نیست کوی تو کم ز روضهٔ دارالسلام نیست
2 گفتم که خاک راه توام ملتفت نشد بیچاره من که اینقدرم احترام نیست
1 بر گل ترا که گفت ز سنبل برار خط وز مشک ناب بر ورق گل نگار خط
2 بی خط به بندگی تو اقرار کرده ایم آخر چه حاجتست خدا را میار خط