گرچه در دیدهٔ‌تر جای از محتشم کاشانی غزل 470

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

گرچه در دیدهٔ‌تر جای تو نتوان کردن

1 گرچه در دیدهٔ‌تر جای تو نتوان کردن به همین قطع تمنای تو نتوان کردن

2 وصل را گرچه به کوشش نتوان یافت ولی هجر را مانع سودای تو نتوان کردن

3 کنم از بهر تو دانسته خلاف دل خویش چون خلاف دل دانای تو نتوان کردن

4 گرچه کفر است ز بس سرکشیت می‌ترسم کز خدا نیز تمنای تو نتوان کردن

5 در دل تنگی و این طرفه که نه گردون را صدف گوهر یکتای تو نتوان کردن

6 خواهم از خلق نهانت کنم اما چه کنم که تو خورشیدی و اخفای تو نتوان کردن

7 گر سراپا چو فلک دیده توان گشت هنوز سیر خود را ز تماشای تو نتوان کردن

8 گر کنی وعده هم ای یار غلط وعده چه سود که نیائی و تقاضای تو نتوان کردن

9 محتشم گر تو کنی ترک سخن صد کان را به دل طبع گهر زای تو نتوان کردن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر