اگر چه سوخته‌ام از حکیم نزاری قهستانی غزل 1254

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

اگر چه سوخته‌ام در بلای عشق بسی

1 اگر چه سوخته‌ام در بلای عشق بسی به عمر خود دل ازین سان نداده‌ام به کسی

2 چه جان بکندم تا گوهری بدست آرم که خاطرم متعلّق نمی‌شود به خسی

3 نهان ز خلق نیارم به هیچ کوی گذشت چنان که گویی بر پای بسته‌ام جرسی

4 مرا ملامت مردم درین بلا انداخت که از ملامت مردم بترشدم به بسی

5 گرم به تیغ زنند از شکر نپرهیزم درین روش نتوان بود کمتر از مگسی

6 خطا چه گونه توان رفت، در طریقت عشق به روز محتسبی ناظر و به شب عسسی

7 در آن وجود که سلطان عشق منزل کرد مجال نیست که در سر بماندش هوسی

8 به زور و زر که ندارم چه چاره خواهد رفت مگر به زاری وزین بیش نیست دست‌رسی

9 نزاریا به جفا دل بنه که نتوان رفت به خشم از آن که میسر نمی‌شود نفسی

عکس نوشته
کامنت
comment