1 هرچند کمال آدمی بسیارست فیض از دگری خواستنش در کار است
2 بی شمع و چراغ، خانه روشنگر تاریک بود، چه شد که روشنکارست
1 چند سوزد برق غم مشتی خس و خاشاک را آتشی خواهم که سوزد خرمن افلاک را
2 چشم ما پاک است چون خورشید از آلودگی دامن پاکی بود شایسته چشم پاک را
1 فسون نالهام شب بسته خواب پاسبانش را که با هر سر نباشد آشنایی آسمانش را
2 ز چاک سینهام دل میکند نظاره زلفش چو مرغی کز قفس بیند به حسرت آشیانش را
1 جز وصال او دلم هرگز تمنایی نداشت غیر سودایش دل شوریده سودایی نداشت
2 عمرها شد ساغر نرگس چو جام ما تهیست مجلسآرای چمن هم دُرد مینایی نداشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به